بازدید امروز: 6  بازدید دیروز: 2   کل بازدیدها: 4702
 
!...سکوت...!
 
آن موسیقی ای که با تو شنیدم
نویسنده: محمد مسعود علیپور(چهارشنبه 87/5/2 ساعت 12:40 صبح)

 آن موسیقی ای که با تو شنیدم

آن موسیقی ای که با تو شنیدم

چیزی بیش از یک موسیقی بود

و آن نانی که با تو خوردم

چیزی بیش از نان بود

حالا بی تو همه چیز محزونم می کند

آنچه روزی زیبا بود

مرده است.

دستهایت زمانی این میز و این نقره را لمس کردند

و انگشتانت را دیدم که این جام را گرفته بود

اینها را تو به خاطر نمی آوری ای عزیز؟

و با این حال حس لمس تو بر این اشیا همیشه خواهد ماند.

چرا که وقتی از کنار آنها می گذشتی

در قلب من بودی

و با دستها و چشمهایت آنها را متبرک می کردی.

و آنها همیشه در قلبم خواهند ماند

که زمانی تو را می شناختند

ای زیبای فرزانه.



نظرات دیگران ( )

من باران ملایم پاییزم
نویسنده: محمد مسعود علیپور(یکشنبه 87/4/30 ساعت 10:19 عصر)

 

من باران ملایم پاییزم

بر مزارم نایست و اشک مریز ...

من آنجا نیستم.

من به خواب نمی روم.

من آن بادهای هزاره ام که می وزم.

من الماسی هستم که روی برف می درخشم.

من آفتاب روی گندم رسیده هستم

من باران ملایم پاییزم.

وقتی در آرامش صبح بیدار می شوی،

من آن شتاب تند پرندگان ساکتی هستم

که حلقه وار پرواز می کنند.

من ستاره های لطیفی هستم که در شب می درخشند

بر مزارم نایست و اشک مریز...

من آنجا نیستم!!!

من نمرده ام...



نظرات دیگران ( )

دوست داشتن
نویسنده: محمد مسعود علیپور(پنج شنبه 87/4/27 ساعت 3:27 عصر)

دوست داشتن 

خداوندا

از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدارم

حال که بزرگ شده ام

و

کسی را دوست می دارم

می گویند:

فراموشش کن



نظرات دیگران ( )

سلام
نویسنده: محمد مسعود علیپور(پنج شنبه 87/4/27 ساعت 12:2 عصر)

سلام

 

با سلام

از امروز شروع می کنم

امیدوارم خوشتون بیاد

 



نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آن موسیقی ای که با تو شنیدم
من باران ملایم پاییزم
دوست داشتن
سلام

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
!...سکوت...!
محمد مسعود علیپور
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هرکسی می خواهد وارد خانهء پر عشق و صفای من گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانهء ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دگر خانهء دوست کجاست؟

|| لوگوی وبلاگ من ||
!...سکوت...!

|| لینک دوستان من ||
!...سکوت...!

|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو