
بر مزارم نایست و اشک مریز ...
من آنجا نیستم.
من به خواب نمی روم.
من آن بادهای هزاره ام که می وزم.
من الماسی هستم که روی برف می درخشم.
من آفتاب روی گندم رسیده هستم
من باران ملایم پاییزم.
وقتی در آرامش صبح بیدار می شوی،
من آن شتاب تند پرندگان ساکتی هستم
که حلقه وار پرواز می کنند.
من ستاره های لطیفی هستم که در شب می درخشند
بر مزارم نایست و اشک مریز...
من آنجا نیستم!!!
من نمرده ام...