بازدید امروز: 9  بازدید دیروز: 2   کل بازدیدها: 4705
 
!...سکوت...!
 
آن موسیقی ای که با تو شنیدم
نویسنده: محمد مسعود علیپور(چهارشنبه 87/5/2 ساعت 12:40 صبح)

 آن موسیقی ای که با تو شنیدم

آن موسیقی ای که با تو شنیدم

چیزی بیش از یک موسیقی بود

و آن نانی که با تو خوردم

چیزی بیش از نان بود

حالا بی تو همه چیز محزونم می کند

آنچه روزی زیبا بود

مرده است.

دستهایت زمانی این میز و این نقره را لمس کردند

و انگشتانت را دیدم که این جام را گرفته بود

اینها را تو به خاطر نمی آوری ای عزیز؟

و با این حال حس لمس تو بر این اشیا همیشه خواهد ماند.

چرا که وقتی از کنار آنها می گذشتی

در قلب من بودی

و با دستها و چشمهایت آنها را متبرک می کردی.

و آنها همیشه در قلبم خواهند ماند

که زمانی تو را می شناختند

ای زیبای فرزانه.



نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آن موسیقی ای که با تو شنیدم
من باران ملایم پاییزم
دوست داشتن
سلام

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
!...سکوت...!
محمد مسعود علیپور
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هرکسی می خواهد وارد خانهء پر عشق و صفای من گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانهء ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دگر خانهء دوست کجاست؟

|| لوگوی وبلاگ من ||
!...سکوت...!

|| لینک دوستان من ||
!...سکوت...!

|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو